بی تو....!

سلامی دوباره

حقیقتش ، قصد داشتم اینجا رو فراموش کنم. اما نتونستم برای همیشه ترکش کنم. بخاطر اینکه اینجا تنها جایی بود که میتونستم حرف دلم رو بزنم و دیگه بغض نکنم ...

 

بالاخره حال من و گرفتی٬  عیبی نداره، ولی پیش خودت نگهش دار ...

حال من رو گرفتی و بلاخره تو هم به اینجا سر زدی ازت ممنونم

 

بی تو ...

تاریکی بود و هزاران اندیشه. سکوت بود و آوازی که دقایق به سر داشتند تا مرا در خویش به غوغایی برسانند. و من همچنان در خویش ، در پی رهایی از اندوهی که جانم را فراگرفته بود.

دستهای سنگین التهاب را روی سینه ام که فشرده می شد حس می کردم و ناگزیر گریه ام را تقدیم کردم. هدیه ای برای لحظه های خالی از مهر و وجود تو نازنین.

من بـی تو هیچم ... من بی تو طلوع را دیگر نخواهم دید. من امیدم را میان راه به کودکی سپردم که می خندید و چشمهایش هنوز فرصت دیدن زندگی را داشت. من چشمهایم دیگر تا قدمهای تو بیشتر نمی بینند. من نفسهایم در تب و تاب خیالی از تو ، در سینه ام می پیچد.

من بی تو هیچم ... من بی تو با تنی آلوده به عشق به انتها خواهم رفت. انتهای دیدن و شنیدن ، و حتی بودن. و پایان هر قصه ای را با غمی از دوری تو خواهم نوشت و شروع را با واژه های احساسی همیشگی ، که از تو سرودن و گفتن است آغاز می کنم.

من روزهاست که خویش را دیگر نمی بینم. و شبهایی است که دیگر خواب را تنها برای تجلی رویای دوباره تو می طلبم. و نور اطاقم را از خاطره ات می گیرم و خاموشی ام را با جمله هایی از تو به سر خواهم کرد.

من بی تو هیچم ... من آنگونه که می بینند و می شنوند نیستم. من دیگر من نیستم!. من پس از تو هیچم. و این باور را در روح خسته خویش به پرواز در آوردم تا همه وقت همراهم باشد.

من بی تو هیچم ... و اکنون خاموش و در انزوا نشسته ام و تنها به تو می اندیشم!  . و تنها به تو ...

 

تنها خوبی اینکه آدم بعضی وقتها خرد میشه اینه که،بعدش میتونه با استفاده از علم روز و اصول مهندسی یه آدم جدید بسازه٬ منطقی، موفق و دوست داشتنی ...

امیدوارم که تو هم مثل من خرد نشی

تو باعث شدی که غرورم رو بشکنم و بهت بگم( هر چند که تا به امروز میترسیدم حرفم رو بزنم)

ولی میخوام بگم که  من بی تو هیچم و....

 و نمیدونم  بقیش رو خودت بفهم

منتظر جوابت هستم...

ببخشید که اینطور گستاخانه برایت نوشتم

همیشه و هر لحظه به یادت هستم و خواهم بود و هیچ وقت فراموشت نخواهم کرد

تقدیم به تو عزیز...

نظرات 2 + ارسال نظر
حسین چهارشنبه 24 تیر‌ماه سال 1383 ساعت 12:15 ق.ظ http://farahan.blogsky.com

سلام ،،، قلم خوبی انتخاب نکردی عزیز ... موفق باشی ...

غزلک..... شنبه 27 تیر‌ماه سال 1383 ساعت 06:14 ب.ظ

اسمان همان رنگ است که ان را احساس میکنیم.
دوست عزیز سلام و ممنون از این همه حس قشنگ و......
میدونید مشکل ما ادمها اینه که همیشه بعد از وقوع حادثه ترس رو از یاد میبریم و حرف دلمون رو میزنیم. کاش همیشه فرصتی بود برای جبران کردن .........حادثه ای چون نسیم بهار
گونه ام را نوازش داد و قلبم را به امانت با خود به دیارخویش برد
اب نبودم /ابی شدم/ازپروازهیچ نمیدانستم/بال پروازم دادند/
حال من مانده ام و دنیایی که با عشق ساخته ام....................................................................................................................................................................................................................................................................................

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد