سلام
این نوشته برای یکی از دوستانه جالب بود
میترسم.
خیلی میترسم.

از جدی شدن.
کور شدن.
دفن کردن.
از به خاک سپردن احساسهای نابم میترسم.
تو چه میفهمی؟
همه به خواب رفته اند،
و من بیهوده دست و پا میزنم،
در این مرداب حقیقت.
و هر چه قدر بیشتر دست و پا زنم برای رهایی،
بیشتر فرو خواهم رفت.
و نیست نجات دهنده ای.
همه به خواب رفته اند.....


نظرات 2 + ارسال نظر
غزلک.... یکشنبه 21 تیر‌ماه سال 1383 ساعت 08:20 ب.ظ

غزلک سه‌شنبه 23 تیر‌ماه سال 1383 ساعت 01:56 ب.ظ

ترس تنها در باورهای ماست که جان میگیرد و اگر به ان بها بدهیم در افکارمان ریشه میکند و تمام هستیمان را به اتش نیستی میکشاند............کسی که به دنبال حقیقت بدود از راه رفتن برروی ماسه های داغ نمی هراسد. باید به دنبال نجات دهنده بود تا ان را یافت..........

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد