شرمندتم من رو ببخش

لحظه ای بنشین و در چشم غم آلودم نگر

تا زبان اشک من گوید حکایتهای دل

سلام

امید است همیشه زنده باشید و بدور از هیچگونه غم وغصه
شهادت حضرت فاطمه رو تسلیت میگم

نمیدونم چرا تو هیچی نمیگی شاید فکر میکنی که من هم مثل بقیه هستم
نمیدونم شاید تو راست میگی
شاید بهتر اصلا دیگه هیچی نگم
شاید بهتر دیگه همه چیز رو فراموش کنم
نمیدونم
و
نمیتونم فراموشت کنم -نمیتونم اون نگاهت رو و اون احساست رو فراموش کنم ولی اگه تو میگی باشه دیگه من هیچی نمیگم
ولی ازمن نخواه که فراموش کنم نمیتونم
نمی تونم از فکرم بیرونت کنم
من همه ساعت و هر زمان در اندیشه تو هستم و تصویر تو رو تو ذهنم و در کنارم مجسم میکنم

این رو هم تقدیم میکنم به تو عزیز

خاطره ها را چه کنیم؟

ساکنان خانه مهر ومحبت ، همه رفتند.

عاشقان قبله عشق و صداقت ، همه رفتند،

توبگو ما چه کنیم؟

این همه خاطره را

پاکی برگ گلو پنجره را

همه را به دست باد بسپاریم

یا که در دفتر خاطراتمان

بنگاریم؟

به کدامین قبله روی خود گردانیم،

تو بگو ...

 

 

شاید این آخرین درخواست باشه

سلام
 باز هم من رو شرمنده کردی و دوباره اینجا سر زدی
این بار نوبت شماست که برام بنویسید

این هم تقدیم به تو عزیز

هبوط     

  چه سخت و غم انگیز است سرنوشت کسی که طبیعت نمیتواند سرش را کلاه بگذارد.چه تلخ است میوه درخت بینایی!
   سالها اینچنین گذشت و هرچه می نوشیدم تشنه تر می شدم و هرچه میخوردم گرسنه تر و هرچه نزدیک تر دورتر و هرچه موفق تر شکست خورده تر و هرچه مشهور تر گمنام تر و هرچه شلوغ تر تنها تر و هرچه شاد تر محزون تر و هرچه آشنا تر بیگانه تر ... تا ...
      یقین کردم اینجا جای من نیست،
      این آسمان نمیتواند سقف خانه من باشد ...

      راستی می تونی بیشتر در مطلبی که نوشتی توضیح بدیید

اما ....او همسفرراهت نیست کسی که پابه پایت به دنبال دویدن باشد . اوپریده گسسته ..................................



حرف دل را میگویید بی انکه حرف دل....رابشنوید


اینبار نوبت تو هستش  برام بنویسی البته اگه دوست داری
نمیدونم شاید لیاقت ندارم
شاید اصلا دیگه برای شما جایی ندارم
بهتر بگم شاید دیر گفتم و دیر شروع کردم
وقتی شروع میکنیم که دیگه دیر شده

ولی به هر حال من مینویسم
می نویسم حتی اگه دیگه جوابم رو ندید
حتی اگه شما فراموشم کنید
من به جز شما نمیتوانم به کسی فکر کنم
همین وبس
دیگه هیچ حرفی ندارم
دیگه غروری برام باقی نگذاشتید که بخوام بشکنم و بهتون بگم که
بگم که من شما رو به قدر تمام چیزهایی که دارم دوست دارم و فراموشتون نمیکنم
همین

باز ببخشید من رو اگه هم از من ناراحت شدید ببخشید
حلالم کنید به خاطر همه چیز


 

سلام

ببخشید که من نمیتونم اینجا سر بزنم سعی می کنم برنامه ریزی میکنم تا لااقل اینجا رو  از دست ندهم

نمیدونم شاید باعث همه اینها خودم باشم راستش بعد از تمام شدن ساعت کاریم تو شرکت قبلی  باید به تهران بروم تا به شغل سوم خودم برسم به همین خاطر کلا خودم رو هم فراموش کردم چه برسه به اینکه اینجا بیام

تازه فهمیدم که به اندازه عمر خودم تجربیاتم کم هستش و باید خیلی چیزها رو امتحان کنم و کلی مطلب باید یاد بگیرم به همین خاطر فعلا لازمه که چند شغله باشم و تا دیر وقت برای کسب تجربه باشم

راستی از هر دو نوشته شما هم ممنون هستم و خوشحالم از اینکه لااقل شما من رو فراموش نکردید و اینجا سر میزنید و من رو شرمنده میکنید واقعا ازتون ممنونم

اگه دروغ نباشه اینجا تنها دلخوشی من هست و تنها جایی هست که میتونم حرف رو بزنم و هر چه فریاد دارم آزادانه و راحت بزنم

در ضمن اگه من اینجا  سر میزنم و میام فقط به خاطر شماست به خاطر اون خاطراتی که با شما داشتم ودارم و به خاطر تمامی لحظاتی که باهم بودیم ...وو و

ازت ممنونم و هیچوقت فراموشت نمیکنم حتی اگه خیلی مشغول باشم همیشه به یادت هستم  

این رو هم تقدیم میکنم به تو

وقتیکه خاطرات گذشته در دل خاموشم بیدار میشوند بیاد آرزوهای در خاک رفته .آه سوزان از دل بر میکشم و غمهای کهن روزگاران از کف رفته را در روح خود زنده میکنم .
با دیدگان اشکبار یاد از عزیزانی میکنم که دیری است اسیر شب جاودان مرگ شده اند .
یاد از غم عشق های در خاک رفته و یاران فراموش شده میکنم .رنجهای کهن دوباره در دلم بیدار میشوند .افسرده و ناامید بدبختیهای گذشته را یکایک از نظر میگذرانم و بر مجموعه غم انگیز اشکهایی که ریخته ام مینگرم .و دوباره چنانکه گویی وام سنگین اشکهایم را نپرداخته ام
دست به گریه میزنم .اما ای محبوب عزیز من اگر در این میان یاد تو کنم غم از دل یکسره بیرون میرود. زیرا حس میکنم که در زندگی هیچ چیز را از دست نداده ام.
بارها سپیده درخشان بامدادی را دیده ام که با نگاهی نوازشگر بر قله کوهساران مینگریست
گاه با لبهای زرین خود بر چمن های سر سبز بوسه میزد و گاه با جادوی آسمانی خویش آبهای خفته را به رنگ طلایی در می آورد.
بارها نیز دیدم که ابرهای تیره چهره فروزان خورشید آسمان را فرو پوشیدند .مهر درخشان را وا داشتند تا از فرط شرم چهره از زمین افسرده بپوشاند و رو در افق مغرب کشد.
خورشید عشق من نیز چون بامدادی کوتاه در زندگانی من درخشید و پیشانی مرا با فروغ دلپذیر خود روشن کرد .اما افسوس.دوران این تابندگی کوتاه بود زیرا ابری تیره روی خورشید را فرا گرفت .با این همه در عشق من خللی وارد نشد زیرا میدانستم که تابندگی خورشید های آسمان پایندگی ندارد.

 

شب خوش امیدوارم تو همه کارهات موفق باشی
کسی که نتونستی  از نگاهش بخونی حرف دلش رو
نمیدونم شاید دیگه نگاه بیانگر راز درون نیست