-
زنده ماندم بخاطر تو
چهارشنبه 6 اردیبهشتماه سال 1385 19:21
من از پشت شبهای بی خاطره من از پشت زندان غم آمدم من از آرزوهای دور و دراز من از خواب چشمان غم آمدم تو تغبیر رویای نادیده ای تو نوری که بر سایه تابیده ای تو یک آسمان بخشش بی طلب تو بر خاک تردید تا بیده ای تو یک خانه در کوچه زندگی تو یک کوچه در شهر آزادگی تو یک شهر در سرزمین حضور تویی راز بودن به این سادگی مرا با نگاهت...
-
دوباره دیدمش
دوشنبه 21 فروردینماه سال 1385 22:20
سلام این برای اون عزیزم مینویسم دوباره دیدمش خیلی تغییر کرده بود نمیدونم یه حس عجیبی تو چشماش دیدم از من خواست که دوباره بنویسم نمیدونم چرا بازهم ترسیرم و نتوستم اون چیزایی رو که سه سال تو دلم محبوسشون کردم بهش بگم نمیدونم این رو هم تقدیم به اون مهربون میکنم با تو هسنم ای مسافر ای به جاده تن سپرده ای که دلتنگی غربت من...
-
عشق اینترنتی
یکشنبه 6 فروردینماه سال 1385 21:01
عشق یه چیزی مثل کشک و دوغ تموم زندگی پر از دروغ هیچ کسی،هیچ کسی رو دوست نداره دوست دارم ، عاشقتم ،شعاره این روزا دخترا فراری میشن پسرا لیسانس تو بیکاری میشن دختر تازه اول بلوغ دلش مثل یه ترمینال شلوغه دلش مثل یه ترمینال شلوغه هر کی براش بوق می زنه هُل میشه تموم اعضای تنش شل میشه اول میگه سوار نشم بد میشه بعد میگه مَحل...
-
عشق اینترنتی
یکشنبه 6 فروردینماه سال 1385 21:01
عشق یه چیزی مثل کشک و دوغ تموم زندگی پر از دروغ هیچ کسی،هیچ کسی رو دوست نداره دوست دارم ، عاشقتم ،شعاره این روزا دخترا فراری میشن پسرا لیسانس تو بیکاری میشن دختر تازه اول بلوغ دلش مثل یه ترمینال شلوغه دلش مثل یه ترمینال شلوغه هر کی براش بوق می زنه هُل میشه تموم اعضای تنش شل میشه اول میگه سوار نشم بد میشه بعد میگه مَحل...
-
دیگر بس است
پنجشنبه 3 فروردینماه سال 1385 09:26
دیگر بس است خدایا دیگر بس است هرچه دیدم و دم بر نیاوردم هر چه شنیدم و نگفتم هر چه درد کشیدم و همه را در دلم محبوس کردم ، دیگر بس است اینبار میخواهم واقعا داد بکشم فریاد بزنم ، میخواهم هرچه در دل دارم به او بگویم همین فردا به او خواهم گفت از درد تنهاییم و از عشقم اما........ خدایا بگو چگونه آغار کنم چگونه؟؟؟؟؟؟؟؟؟
-
وبلاگم نیاز به تعمیر داره
پنجشنبه 25 اسفندماه سال 1384 14:10
باید یک کمی رو وبلاگم کارکنم
-
دوباره اومدم برای همیشه
پنجشنبه 25 اسفندماه سال 1384 14:01
مولانای عزیز تیــز دوم ، تیــز دوم ، تا به ســواران برسم نیستشوم نیستشوم تا برجانان برسم خوش شدهام خوش شدهام پارهآتش شدهام خانه بســوزم ، بروم ، تا به بیابان برســم خاک شوم خاک شوم تا زتو سرسبز شوم آب شوم ، سجده کنان تا به گلستان برسم
-
تبریکات صمیمانه
پنجشنبه 29 مردادماه سال 1383 23:09
سلام میخواستم دیگه اینجا نیام و چیزی ننویسم ولی دیدم نمیشه پس دوباره ادامه میدم این همه تقدیم به کسی که خیلی زود از پیشم رفت با آرزوی موفقیت برای اون عزیز و خوشبختیش بردی از یادم دادی بر بادم با یادت شادم دل به تو دادم در دام افتادم از غم آزادم دل به تو دادم فتادم به بند ای گل بر اشک خونینم نخند سوزم از سوز نگاهت هنوز...
-
تولدم مبارک .....!
پنجشنبه 1 مردادماه سال 1383 22:55
این جهان زندان وما زندانیان حفره کن زندان وخود را وارهان (مولانا) دوباره سلام امروز روز تولدم بود ولی به قدری سرم شلوغ بود که خودم هم فراموشم شده بود ووقتی که دوباره شروع به نوشتن کردم یادم افتاد که امروز یکم مرداد هست آره یکم مرداد سال هزار و سیصدو شصت و یک متولد شدم راستی تولدم مبارک وارد سن بیست و دو شدم نمیدونم...
-
شرمندتم من رو ببخش
سهشنبه 30 تیرماه سال 1383 23:13
لحظه ای بنشین و در چشم غم آلودم نگر تا زبان اشک من گوید حکایتهای دل سلام امید است همیشه زنده باشید و بدور از هیچگونه غم وغصه شهادت حضرت فاطمه رو تسلیت میگم نمیدونم چرا تو هیچی نمیگی شاید فکر میکنی که من هم مثل بقیه هستم نمیدونم شاید تو راست میگی شاید بهتر اصلا دیگه هیچی نگم شاید بهتر دیگه همه چیز رو فراموش کنم نمیدونم...
-
شاید این آخرین درخواست باشه
دوشنبه 29 تیرماه سال 1383 22:34
سلام باز هم من رو شرمنده کردی و دوباره اینجا سر زدی این بار نوبت شماست که برام بنویسید این هم تقدیم به تو عزیز هبوط چه سخت و غم انگیز است سرنوشت کسی که طبیعت نمیتواند سرش را کلاه بگذارد.چه تلخ است میوه درخت بینایی! سالها اینچنین گذشت و هرچه می نوشیدم تشنه تر می شدم و هرچه میخوردم گرسنه تر و هرچه نزدیک تر دورتر و هرچه...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 28 تیرماه سال 1383 23:33
سلام ببخشید که من نمیتونم اینجا سر بزنم سعی می کنم برنامه ریزی میکنم تا لااقل اینجا رو از دست ندهم نمیدونم شاید باعث همه اینها خودم باشم راستش بعد از تمام شدن ساعت کاریم تو شرکت قبلی باید به تهران بروم تا به شغل سوم خودم برسم به همین خاطر کلا خودم رو هم فراموش کردم چه برسه به اینکه اینجا بیام تازه فهمیدم که به اندازه...
-
بی تو....!
سهشنبه 23 تیرماه سال 1383 23:23
سلامی دوباره حقیقتش ، قصد داشتم اینجا رو فراموش کنم. اما نتونستم برای همیشه ترکش کنم. بخاطر اینکه اینجا تنها جایی بود که میتونستم حرف دلم رو بزنم و دیگه بغض نکنم ... بالاخره حال من و گرفتی ٬ عیبی نداره، ولی پیش خودت نگهش دار ... حال من رو گرفتی و بلاخره تو هم به اینجا سر زدی ازت ممنونم بی تو ... تاریکی بود و هزاران...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 19 تیرماه سال 1383 12:09
سلام این نوشته برای یکی از دوستانه جالب بود میترسم. خیلی میترسم. از جدی شدن. کور شدن. دفن کردن. از به خاک سپردن احساسهای نابم میترسم. تو چه میفهمی؟ همه به خواب رفته اند، و من بیهوده دست و پا میزنم، در این مرداب حقیقت. و هر چه قدر بیشتر دست و پا زنم برای رهایی، بیشتر فرو خواهم رفت. و نیست نجات دهنده ای. همه به خواب...
-
می توان ...
سهشنبه 16 تیرماه سال 1383 18:17
می توان یک لحظه روی پل نشست با نگاهی ... آب را تفسیر کرد می توان در آبی آیینه وار خواب چشمان تو را تعبیر کرد...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 6 تیرماه سال 1383 22:26
سلام این شعر هم جالبه شما هم بخونید بد نیست الهی به مستان میخانه ات به عقل آفرینان دیوانه ات به رندان سر مست آگاه دل که هرگز نرفتند جز راه دل نمانده است در هیچ کس مردمی گریزان شده آدم از آدمی همه گرگ مانا همه میش پوست همه دشمنی کرده در کار دوست نماز ار نه از روی مستی کنی به مسجد درون بت پرستی کنی به مسجد رو و قتل...
-
سر پنجه با تقدیر!
چهارشنبه 3 تیرماه سال 1383 23:15
سلام صیاد شب ناخفته ام نخجیر کو، نخجیر کو شب تا سحر در ناله ام، ای ناله ها تأثیر کو؟ هر شب من و دست دعا، دارم سخن ها با خدا پیرم من وگویم به خود، در این«کمان»ها«تیر»کو؟ خواهم فرار از حس کنم، کوهی طلا از مس کنم اما ندارم این هنر ، در دست من،اکثیر کو؟ پیری به خاک افتاده ام سر بر سر سجاده ام بهر نماز دیگرم، خود قدرت...
-
مُدِ
یکشنبه 31 خردادماه سال 1383 18:30
« مُد» تا به حال هیچ به اطراف خودتون توجه کردید اگه نه یه نگاهی به دور و ور خودتون بیاندازید حتما متوجه همه چیز میشید دیروز توی یکی از خیابونهای شلوغ شهر بودم و توی تنهایی خودم به اطرافم نگاه می کردم که صدای قهقهه چند تا جوون(جوانان) توجه من رو جلب کرد آره داشتند سر بسر چند نفر دیگه میذاشتند و میخندیدند این کار تازه...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 28 خردادماه سال 1383 22:39
سلام تصمیم گرفتم که دوباره بنویسم. حس میکنم واقعاْ احتیاج دارم که حرفهامو، غم و غصه هامو، شادی هامو و .... به کسی بگم یا جایی بنویسم طبق معمول خوب چون کسی رو پیدا نکردم برگشتم تو این مدت بارها خواستم که اینجا بیام و دوباره بنویسم اما نمیتونستم چون نه وقت میکردم و نه میتونستم نمیدونم خلاصه بعد از گذشت این همه مدت...
-
مسافر ۱
پنجشنبه 14 خردادماه سال 1383 21:26
من مسافرم عصرها وقت غروب که زمان منتظر مهتاب است و زمین درخواب است می نشینم برباد و سفر میکنم از دهکده خاطر و یاد ادامه دارد...
-
شاید آخریش باشه
شنبه 2 خردادماه سال 1383 20:37
من و تو قصه یک کهنه کتابیم مگه نه قصه همدیگه رو خوب فوت آبیم مگه نه یه روزی قصه پر غصه مام تموم میشه آخرش نقطه پایان کتابیم مگه نه پشت هم موج بلا میشکنه و جلو میاد وای بر ما که رو آب مثل حبابیم مگه نه کی میگه ما باهمیم ما که با هم جفت غمیم دو تا عکسیم و بزندان یه قابیم مگه نه کار دنیا رو چشم دیده بود و گفت به دلم ما...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 23 اردیبهشتماه سال 1383 23:41
س ل ا م باز شوق یوسفم دامن گرفت پیر ما را بوی پیراهن گرفت تا نپنداری ز یادت غافلم هر شب روز خون میجوشد از دلم
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 19 اردیبهشتماه سال 1383 19:21
دوباره سلام باز من تنهای تنها .... من اینجا بس دلم تنگ است و هر سازی که میبینم بد آهنگ است بیا ره توشه برداریم و قدم در راه بی برگشت بگذاریم ببینیم آسمان هرکجا آیا همین رنگ است ؟
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 11 اردیبهشتماه سال 1383 04:16
سلام آخ که دلم خیلی گرفته کاشکی یکی بود میفهمید من چی میکشم کاشکی یکی بود که وقتی تنها میشدم با من همراه بود کاش..... کاش..... نمیدونم دلم خیلی چیزها میخواد طبق معمول خواستم بخوابم ولی نتونستم اصلا خوابم نمیومد نمیدونم شاید این آخرین بارباشه که من تنهای تنها باشم و بتونم تنهایی و تو آرامش فکر کنم آخه امشب من تنهام و...
-
بی جواب شماره ۵
جمعه 11 اردیبهشتماه سال 1383 02:04
راست می گفت سهراب... عاشق، همیشه تنهاست... تنهاییش اما از بی کسی نیست، از بی اویی است... که این بی اویی، تنها زاده بیشتر و بیشتر غرق شدن در اوست... راست می گفت سهراب... چه بیدادی می کند این تنهایی...
-
عشق / نفرت
پنجشنبه 10 اردیبهشتماه سال 1383 01:06
هیچ چیز یک روزه یا یک شبه اتفاق نمی افته نه عشق نه نفرت هر چیزی قبلش مهمه و قبل ترش و خیلی قبل ترش ... زخمهای آدم سرمایه است ... سرمایه ها تو با این و اون قسمت نکن ... داد نکش ... هوار نکش ... صبور، آرام و بی سر و صدا همه چیز و تحمل کن
-
بی جواب شماره ۴
شنبه 5 اردیبهشتماه سال 1383 23:42
دلم می خواهد اندکی دورتر بایستم ... اندکی دورتر از اکنون، همانجایی که بودنم شکل می گیرد ، همانجایی که ماندنم را می ریسند، ذره ای دور تر از وجود ، اندکی بالاتر از حضور ، یک وجب مانده به عروج ، آنقدر پاک ، به دور از هر گونه غرور ، من می خواهم از جسمم رها شوم ، تنها برای ساعتی یا شاید دقیقه ای جای کسی دیگر باشم، و از...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 3 اردیبهشتماه سال 1383 23:40
یک نفر به من دروغ گفت یک نفر که هست و نیست و گوش من پر از صدای پرصلابت زمانه است صدای پرصلابت هزار ناموزون من شنیدم میگفت: آسمان آبی تر، آب آبی تر، روشنایی در دل و همه می گفتند زندگی خالی بود نه تپش بود نه سیب دیگری گفت به من که دروغی تو دروغ که فریبی تو فریب گوشهایم را چسبیدم اما حق با او بود
-
بی جواب شماره ۳(پروردگارا !)
پنجشنبه 3 اردیبهشتماه سال 1383 23:00
ای همیشه یاورم،همه تویی و من هیچم هر آنچه خوبی است و به من منسوب، همه عطای توست و هر آنچه بدی است و تقصیر، همه خطای من لحظه ای مرا به حال خود وا مگذار و نسیم بی پایان لطفت را قرین کوششهایم قرار ده که اگر چنین نباشد من خاکسترم.
-
می گویم ، می گویی
چهارشنبه 2 اردیبهشتماه سال 1383 07:20
می گویم ، می گویی میگویم : صعود می گویی :سقوط میگویم :قرار می گویی :فرار میگویم :گزار می گویی :گریز میگویم :سپید می گویی :سیاه میگویم :کوه می گویی :کاه میگویم :شراب می گویی :صلاه میگویم :صدا می گویی :سکوت میگویم :ز ماه می گویی :ز آب میگویم :زمین می گویی :زمان میگویم :تحول می گویی :تکامل میگویم :صفا می گویی :جفا میگویم...