یک نفر به من دروغ گفت
یک نفر که هست و نیست
و گوش من پر از صدای پرصلابت زمانه است
صدای پرصلابت هزار ناموزون
من شنیدم میگفت: آسمان آبی تر، آب آبی تر، روشنایی در دل
و همه می گفتند
زندگی خالی بود
نه تپش بود نه سیب
دیگری گفت به من
که دروغی تو دروغ
که فریبی تو فریب
گوشهایم را چسبیدم
اما
حق با او بود
ای همیشه یاورم،همه تویی و من هیچم
هر آنچه خوبی است و به من منسوب، همه عطای توست و هر آنچه بدی است و تقصیر، همه خطای من
لحظه ای مرا به حال خود وا مگذار و نسیم بی پایان لطفت را قرین کوششهایم قرار ده که اگر چنین نباشد
من خاکسترم.
می گویم ، می گویی
میگویم : صعود
می گویی :سقوط
میگویم :قرار
می گویی :فرار
میگویم :گزار
می گویی :گریز
میگویم :سپید
می گویی :سیاه
میگویم :کوه
می گویی :کاه
میگویم :شراب
می گویی :صلاه
میگویم :صدا
می گویی :سکوت
میگویم :ز ماه
می گویی :ز آب
میگویم :زمین
می گویی :زمان
میگویم :تحول
می گویی :تکامل
میگویم :صفا
می گویی :جفا
میگویم :ما
می گویی :من
میگویم :عشق
می گویی :...........
این را هنوز نمی دانم،نمی دانم چه خواهی گفت؟؟
دل من ز بیقراری چو سخن به یار گویم
نگذاردم که حال دل بیقرار گویم
شنود اگر غم من نه غمین نه شاد گردد
به کدام امیدواری غم خود به یار گویم
هاتف