بی جواب شماره ۵

راست می گفت سهراب... عاشق، همیشه تنهاست... تنهاییش اما از بی کسی نیست، از بی اویی است...
 که این بی اویی، تنها
زاده بیشتر و بیشتر غرق شدن در اوست... راست می گفت سهراب... چه بیدادی می کند این تنهایی...

عشق / نفرت

 

هیچ چیز یک روزه یا یک شبه اتفاق نمی افته

نه عشق

نه نفرت

هر چیزی قبلش مهمه

و قبل ترش

و خیلی قبل ترش

...

زخمهای آدم سرمایه است ...

سرمایه ها تو با این و اون قسمت نکن ...

داد نکش ...

هوار نکش ...

صبور، آرام و بی سر و صدا همه چیز و تحمل کن

بی جواب شماره ۴

دلم می خواهد اندکی دورتر بایستم ...
اندکی دورتر از اکنون،
همانجایی که بودنم شکل می گیرد ،
همانجایی که ماندنم را می ریسند،
ذره ای دور تر از وجود ،
اندکی بالاتر از حضور،
یک وجب مانده به عروج ،
آنقدر پاک ، به دور از هر گونه غرور،
من می خواهم از جسمم رها شوم ،
تنها برای ساعتی یا شاید دقیقه ای جای کسی دیگر باشم،
و از دریچه چشمانی دگر به بودنم ،
انسانیتم ،
نگاه کنم !
شاید تلخ باشد ،
اما می خواهم حس چشمان دیگران را بفهمم !
با کدامین نگاه مرا می نگرند؟
می خواهم ...
می خواهم ،
اما چه کنم ...
که هنوز بر سرجایم ایستاده ام !!!

تو سخت ترین معمایی،
با آسان ترین جواب....!!!
و من معمایی ،
بــــــــــــــدون جواب!!!!