بی جواب شماره ۴

دلم می خواهد اندکی دورتر بایستم ...
اندکی دورتر از اکنون،
همانجایی که بودنم شکل می گیرد ،
همانجایی که ماندنم را می ریسند،
ذره ای دور تر از وجود ،
اندکی بالاتر از حضور،
یک وجب مانده به عروج ،
آنقدر پاک ، به دور از هر گونه غرور،
من می خواهم از جسمم رها شوم ،
تنها برای ساعتی یا شاید دقیقه ای جای کسی دیگر باشم،
و از دریچه چشمانی دگر به بودنم ،
انسانیتم ،
نگاه کنم !
شاید تلخ باشد ،
اما می خواهم حس چشمان دیگران را بفهمم !
با کدامین نگاه مرا می نگرند؟
می خواهم ...
می خواهم ،
اما چه کنم ...
که هنوز بر سرجایم ایستاده ام !!!

تو سخت ترین معمایی،
با آسان ترین جواب....!!!
و من معمایی ،
بــــــــــــــدون جواب!!!!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد