شب یلدا

شب شد دل من «سحر» نیامد

سیمرغ دلم ز در نیامد

طاووس که عشوه همکارش بود

سر در پر خود کشید و بر نیامد

روزی مرا به اشک خواندند

عشق از دل من به در نیامد

نام تو به لوح خون نوشتم

کین یار برفت و از سفر نیامد

خون جگرم طلای ناب است

این دُر گران ز بی ثمر نیامد

گفتند مرا که چونی؟؟

گفتم که غمش به پا و سر نیامد

گفتند حذر کن از عشق

من را به دیده خون حذر نیامد

عشقت ز دلم برون چه خواهی؟

چون میخی که به سنگ رفت و در نیامد

دیوان دلم به خون نوشتم

کین عشق به سیم و زر نیامد

رفت و دگرش یاد نیاید ما را

آواز حزین ز مرغ «سحر» نیامد

نظرات 1 + ارسال نظر
نرگس یکشنبه 30 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 11:33 ب.ظ http://narcissus79.blogsky.com/

سلام وب قشنگی داری.به من هم سر بزن و خوشحالم کن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد